از اتوبوس تا هواپيما
به علت قطعی ADSL بعد از برف شدید شیراز دسترسیم به اینترنت خانگی از دست رفته چون هاب خارجی آسیب دیده و شرکت مخابرات هم مثل شلمن داره میاد برا تعمیر و لذا مجبورم استثنائا ساعت 2 آپ بشم و از همه شما عزیزان عذرخواهی می کنم.
توی دوران دانشجویی وقتی می خواستم از مشهد بیام شیراز اگه می خواستم با اتوبوس بیام دهنم سرویس میشد چون 24 ساعت راه بود و وقتی به مقصد می رسیدی هیکلت به خاطر انطباق و ازدواج با صندلی ،شبیه شاخ قوچ فِر می خورد و خصوصا اینکه شب هم با نکبت و فلاکت خوابت میرد و اوضاع هم زمانی بدتر میشد که نفر بغل دستیت گروه خونیش بهت نخوره خصوصا که قبل از تهیه بلیط آزمایش خون نمی دادیم تا گروه خونیامون رو چک کنیم .
معمولا نفرات بغل دستی به چند رده تقسیم میشدند:
اول مهره داران و اینها کسانی بودند که سیخ بغل دستت می نشستند ، بدون اینکه یک کلمه باهات حرف بزنندو تا خود مقصد مجبوری نیمرخشون رو تحمل کنی.
دوم نرم تنان که معمولا چاق بودند و تمام چربیهاشون از زیر دسته صندلی یا اگه دسته اون وسط نباشه مثل سونامی به صندلیت حمله می کنه و مجبوری از پهلو بهشون کانکت باشی و اونجا هست که واقعا معنی دل به دل راه داره رو بهتر می فهمی و موقع پیاده شدن هم مثل دو قلوهای شکمی که از شکم بهم وصلند باید با عمل جراحی جداتون کنند .
سوم هدفن داران که تا آخر مسیر بغل دستت میشینند و آهنگ گوش میدن و هر وقت هم میخوای بهشون چیزی بگی باید با لب خونی حالیشون کنی که این اوج سرگرمیته و اون صدای یواش زِر زِر آهنگشونم روانیت می کنه چون اصلا نمی فهمی چی میخونه اما یه صدایی شبیه صدای جیرجیرک در حال وضع حمل به گوشت می رسه.
چهارم فَک داران که به علت داشتن فک قوی همینجور حرف می زنند و معمولا چیز به درد بخوری هم برا گفتن ندارند چون حرف خوب کمه و کسی که زیاد حرف بزنه یعنی داره حرفای بی سر و ته می زنه و تصادفی حروف الف با رو کنار هم می چینه و قسمت بد ماجرا هم اینه که مثل کلاه قرمزی میان تو صورتت حرف می زنند و از بالای موهات تا بالای کمربندتو هم با آب دهان غسل مستحبی میدن.
و پنجم نچسب ها که اونایی هستند که از همون لحظه اول که می بینیشون می فهمی به درد مصاحبت نمی خورند و کلا مثل تفلون نچسبند و نمی فهمی هم دقیقا چشونه که اینقدر قیافشون عقده ای به نظر میاد.
و ششم خروس جنگی ها که هر لحظه ممکنه باهاشون دعوات بشه کافیه دستت بیاد کنار دستشون تا به محض اینکه حسگر های موجود در کنار پیاز ریز موهای دستشون به حرکت در بیاد آلارم بدن و صاحب مو آمپر بچسبونه و منفجر بشه.
و هفتم ولو شوندگان که به محض اینکه خوابشون ببره سرشون و نصفی از نیمه بالایی بدنشون (بازم خدا رو شکر که نیمه پایینی بدنشون فیکسه) میفته روت و ولو میشن (خصوصا اینکه من اون موقع مجرد بودم و تا حالا هرگز کسی سرشو روی شونم نگذاشته بود تا بخوابه اما این عناصر سرشون رو میگذارند روی شونت و به سرعت باهات محرم میشن و خوابیدن روی شونه رو قبل از ازدواج برا خودشون افتتاح می کنند و موهای چربشون هم میره توی گوشت ودماغت و قلقلکت می کنه)
و هشتم خُرخُرسانان که وقتی خوابیدند آنچنان خُرخُر می کنند که دوست داری خِرخِره شون رو بِبری جراحی پلاستیک و نوکش رو سربالا کنی.
نهم جورابداران که از همون لحظه اول کفششون رو در میارن و جورابشون که بوی دهن کروکدیل میده تا آخر مسیر مستفیضت می کنه اما خبر خوش اینه که نیم ساعت بعد دماغت کیپ میشه و دیگه حتی بوی بهشت هم به مشامت نمی رسه و خبر بد اینکه هر کی از کنار صندلیتون رد میشه به جفتتون نگاه می کنه و تو رو هم به عنوان متهم ردیف دوم در تولید بوی جوراب می بینه و این در حالیست که نمی تونی از خودت دفاع کنی و بگی والا بوی جوراب من نیست.
و دهم تخمگذاران که از وقتی می نشینند روی صندلی مثل مرغی که ترس داره از جاش بلند بشه که نکنه تخمش جوجه نشه ،همینجور نشسته قفل میشن و اگه بخوای بری آب بخوری یا کاری شبیه این برات پیش بیاد نمی گذارند و حتی ممکنه رفت و آمدت باعث ایجاد کنتاکت بشه.
و یازدهم بچه زاها که یک بچه ای هم توی بغلشون هست و معمولا اون بچه پوستتو غلفتی می کنه اما جرات هم نداری جلوی باباش بهش بگی نکن بچه ،بشین بچه ،ول کن بچه،کچلمون کردی بچه.
و دوازدهم شکم داران که از اولش که میشینن کنارت همینجور می خورن تا لحظه آخر و شب هم که میخوان بخوابن معمولا یه آدامس توی دهنشون هست تا صبح اول وقت که از خواب بیدار میشن بدون فوت وقت بجَوَنش.
سیزدهم دوزیستان که معمولا بین دو تا صندلی در رفت و آمدند و یه بار میان پیش تو و یه بار میرن یه جای دیگه میشینن و نمی فهمی که رو دو تا صندلی آزادی بخوابی یا نه باید سیخ بشینی تا برگرده و وسوسه این صندلی خالی که تو رو دعوت به خوابیدن میکنه و تقوای تو در زدن دست رد به سینه این صندلی روانیت می کنه ولی معمولا وقتی میرن جای دیگه یه زاپاسی میاد سر جای اونها میشینه .
خلاصه این باعث میشد که من در طول ترم یک بار یا حداکثر دوبار بیام شیراز اما پولمو جمع کنم و با هواپیما بیام البته از برگشتش کارم راحت بود چون حتما با هواپیما بر می گشتم چون مادرم میگفت آخی بچم گناه داره تو اتوبوس خرد میشه اما بابام میگفت اینو با اتوبوس بفرستش بره مگه من که بچه بودم با هواپیما جایی می رفتم(منم توی دلم می گفتم آخه بابا وقتی تو بچه بودی هنوز برادران رایت داشتن تازه هواپیمای دو نفره رو اختراع می کردن و اونموقع توی ایران تازه قاطر دولوکس اومده بود برا جابجایی ملت) اما به هر حال مامانم پول بلیط اتوبوسی که بابام میداد رو یه پولی میگذاشت روش یا بهتر بگم روی پولش ،پول بلیط اتوبوس بابام رو میگذاشت و منو با هواپیما می فرستاد برم مشهد و توی هواپیما معمولا اتفاقات باحالی میفتاد.
یادمه یه دفعه سوار هواپیما شدم که دیدم دو تا ازین زنهای به دور از تکنولوژی اومدن سوار شدن اما اعتقادی هم به شماره صندلی نداشتند و همینجور فرت رفتند پشت سر من نشستند و چون هواپیما خلوت بود من مطمئن بودم مهماندار اینا رو سرجای خودشون نمی شونه و از همون اول شروع کردن به صحبت کردن با همدیگه اونم به اینصورت که هر دوشون باهم بلند بلند حرف می زدند و من نمی دونم کی این وسط گوش میداد و اونم حرفای الکی که هر کدومش که به گوشت می خورد دوست داشتی بری پایین و بال هواپیما رو گاز بزنی مثلا یکی از بحثاشون این بود که هر کی تو هواپیما بره دستشویی، ازون بالا همه محصولاتش میریزه رو کله ملتی که روی کره زمین دارند زندگی می کنند برا همین هست که گاهی وقتها که مثلا توی حیاطی یا توی کوچه حس می کنی یه چیز خنکی ریخت رو صورتت خلاصه تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده اینها رو بلند کنم تا نجات پیدا کنم و لذا رومو چرخوندم پشت سرم و خیلی جدی گفتم می بخشید خانم اینجا که نشستید روی چرخه مشکلی ندارید؟ و اونا هم سریع بلند شدند و رفتند یه جای دیگه نشستند که روی چرخ نباشن و توی راه پستی و بلندی های جاده اذیتشون نکنه(آخه آدم حسابی هواپیما که دیگه روی چرخ زیر چرخ نداره همش 10 ثانیه با چرخش راه میره بعد میره تو هوا و چرخشم جمع میشه).
یه دفعه دیگه هم سوار هواپیما شدم و نشستم روی صندلیم که یک دفعه دیدم دو تا دختر هم اومدن کنار من نشستند و سه تا صندلی پر شد و منم سریع خودمو جمع و جور کردم و خیلی با کلاس و سیخ نشستم که دخترا حس کنند بغل دست یک آدم فوق العاده با دیسیبرین و باشخصیتی نشستند و همینجور توی رویاهای خودم غرق بودم و حس می کردم الان من جک توی تایتانیکم که ناگهان یکیشون گفت آقا میشه دریچه کولرمون رو ببندید و منم از خدا خواسته که یه جوری خودشیرینی کنم و خودمو نشون بدم سریع از جام بلند شدم که دریچه رو ببندم اما تا انگشتم به یک وجبی دریچه کولر رسید مثل کش تومبون چپیدم تو صندلیم چون کمربندمو یادم رفته بود باز کنم و تا اونجاییکه که کمربند جا داشته بود من بلند شدم اما لحظه آخر که کمربند کورسش تموم شده بود و من هم به صورت دال شکل داشتم با کمک سرعت اولیم خودمو عمودی می کردم ،کمربند منو متوقف کرد و با جاذبه زمین بقیه مسیرو برعکس طی کردم تا بالاخره آدامس وار چسبیدم به صندلیم و خیلی خیلی ضایع شدم چون دخترا فهمیده بودند سوتی دادم و داشتن می خندیدن و منم هر چی فکر کردم چی جوری رفع سوتی کنم هیچ راهی به ذهنم نرسید حتی نمیشد صد تا بشین و پاشو بزنی که یعنی خودم خواستم همینجور الکی پاشم بعد بشینم به هر حال در حالیکه خجالت زده بودم کمربندمو باز کردم و بعد دریچه کولرو براشون بستم و البته ازونجای سفر خیلی آرامش گرفتم چون دیگه آبروم رفته بود و چیزی برا از دست دادن نداشتم و لذا راحت و ریلکس سر جام نشستم و اتفاقا دخترا هم از من بیشتر خوششون اومد چون حس کردن منم آدمم و قلمبه شخصیت نیستم چون ورم شخصیتم ترکید و هی تا آخر سفر به بهانه های مختلف باهام صحبت می کردند ولی من توی هم صحبتی باهاشون خیلی مایه نمی گذاشتم و بیشتر ساکت بودم چون اخلاقم اینجوریه که وقتی احساساتی میشم زبونم قفل میشه و این زبان همیشه فعال که از مغزم هم دل کنده و اعلام استقلال کرده از کار میفته.

نگید چرا پویا اینهمه عکس خودشو میگذاره توی وب چون در این وب وجود عکسم غیر عادی نیست چون خاطرات مربوط به صاحب اون عکسه که داره نگاهتون می کنه و در ضمن کس دیگری جرات نداره عکسشو بده من بگذارم توی وبم و خانمم هم به زور راضی شده چند تا عکسشو گذاشتم و نمی تونم هم همش عکس مارماهی بگذارم تازه واقعا نمی دونم عکس کی یا چی بگذارم که با خاطره نویسی سنخیت داشته باشه (حالا شما هم دیگه این قیافه تکراری ما رو تحمل کنید).















اينم عكس بچگي هاي آميتا پاچان در سمت راست و براد پيت در سمت چپ . شوخي كردم بابا اون نوشابه سياهه منم و نوشابه زرده كاكامه(داداشمه ،اخويه،برادره،Brother)
در این وبلاگ خاطراتم رو از زمان تیرکمون سنگی تا زمان سنگ لحد می خونید